- وا خواه
- کسی که وا خواست میکند: معترض: مقابل وا خوانده
معنی وا خواه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اعتراض
عمل وا خواست اعتراض
هواپرستی -2 اشتیاق آرزومندی، عشق محبت، طرفداری حمایت علاقه مندی هواداری: ومجموع خواتین و شاهزادگان وامرا وارکان دولت را پیشکشهای کرامند گذرانیده و وظیفه هواخواهی و خدمتکاری بجای آورد
کسی که از دیگری پولی به قرض می خواهد، آنکه طلب خود را از وام دار می خواهد
آنکه از کسی وام درخواست کند
دوباره خواندن وا خوانی، مقابله کتب مطابقه: (... و نادانی غالب کتاب و عدم اعتنا بواخوان و مقابله را بران بیفزاییم)، امتحان درستی و نادرستی دو قپان
توزشخواه، نیکخواه خواستار وفا طلب وفا، خیر خواه خوش نفس
کسی که واخواست می کند، معترض
معترض
مطلوب
داوطلب
داوطلب
پر آز حریص
آنکه بد دیگران را خواهد بد اندیش، کینه ور منتقم
بودجه
طرفدار
آنکه از بازرگانان باج گیرد باج ستان
آنکه اجازه ورود طلبد آنکه اذن دخول خواهد
گدائی کردن، اهل در یوزگی
متکبر، خود پرست
انتقام گیرنده
کسی که به سبب ظلمی که بر او آمده داد خواهی کند آنکه به دادگاه داد خواست دهد مظلوم
افسر خواه دوستدار و خواهنده تاج تاج پرست، پادشاه
دادخواهنده، طالب عدل و داد، در علم حقوق کسی که به او ظلم شده باشد و دادخواهی کند، کسی که دادخواست به دادگاه بدهد و خواهان دادرسی باشد
آنکه اجازۀ شرفیابی به حضور پادشاه را بخواهد
آنکه مطالبۀ باج و خراج کند، باج گیر، باج ستان
آنکه طلب نان کند، نان خواهنده
کنایه از فقیر
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه
کنایه از فقیر
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه
آنکه خواهان نام و شهرت است، نامجو، نام خواهنده
مشتاق، آرزومند، برای مثال هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی / که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی (حافظ - ۹۴۶) ، حامی، طرف دار، کسی که از دیگری طرف داری بکند، یار، دوست
اعتراض نسبت به حکمی که در مورد فرد غایب در دادرسی صادر شده، اعتراض نسبت به حکم غیابی
آنکه از کسی وام گرفتن خواند داین، طلبکار بستانکار
آنکه کاری طلبد کار جوی